هنوز راه ندارد کسی به عالم تو نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو نسیم پنجرهء وحی! صبح زود بهشت “اذا تنفس ِ” باران هوای شبنم تو تو در نمازی و چون گوشواره می لرزد شکوه عرش خدا، شانه های محکم تو به رمز و راز سلیمان چگونه پی ببرم؟ به راز عِزّهُ للّه نقش خاتم تو من از تو ...
ادامه نوشته »نذر بالهای بستهی ۱۷۵ پرستوی تازه از سفر برگشته(نظاری)
گفته بودم باز میآیید، آمدید آخر پرستوها آمدید از دور دست اما، خسته و پرپر پرستوها کوچه در کوچه تمام شهر، کوچتان را حجله میبندد میرسد از دوردست اما، دستهای دیگر پرستوها باز هم رودی پر از پرواز میشود بر شانهام جاری باز هم گم میکند چشمم، آسمان را در پرستوها بالهاتان بسته بود اما خطشکن بودید و دریا دل ...
ادامه نوشته »سالار زینب (بشری موحد)
قنداقه اش را بست حالا اصغر آماده است سرباز آخر را خودش میدان فرستاده است از موج آغوش پدر تا اوج خواهد رفت از نسل ماهی های دریاهای آزاد است نه ضربت شمشیر می خواهد نه نعل اسب شش ماهه خیلی ارباٌ اربا کردنش ساده است تیر سه شعبه کار خنجر می کند این جا سر، با همین یک تیر ...
ادامه نوشته »دزفول (خاضعی نیا)
کوچــــــه هایت بوی گنــــدم میدهــد بـــــوی خــــــوب قــــوت مردم میدهد کوچــــه هـــایت کوچه های عاشقی کوچـــــه های تنگ پــــــر از رازقــــــی کوچـــــه هـــــایت کوچـه های آشتی در دل هـــــر رهگــــذر گل کاشتــــــی کوچـــه هایت رو به مسجـــد وا شده پر ز بانـــگ مـرغ خــــوش آوا شـــــده کوچــــه هایت در ســراشیب و صـعود گشتــــــه دائـــــم در قیــام و در قعود کوچـــــه ...
ادامه نوشته »قرار شد که تو اینبار دستچین بشوی…(علیرضا بدیع)
قرار بود که با آب و گل عجین بشوی برای اینکه سفالینهای گلین بشوی پیالهای بشوی با شرابهای مگو و بعد همدهن ربالعالمین بشوی تو را ملائکه در دستشان بچرخانند ایاک نعبد و ایاک نستعین بشوی زمان گذشته و زمین چون کلاف سردرگم قرار شد که تو سر رشته یقین بشوی گل محمدی از فرط باد خم شده بود قرار ...
ادامه نوشته »ثانیه ی سوختن…(سودابه امینی)
ای شیر وشکر شسته شمیم دهن ات را بگذار ببوسیم حریر بدن ات را بگذار به دور تو بگردیم و بگرییم ای ماه؛ شکوه مژه برهم زدن ات را هنگامه ی تیر است مبادا که بگیرد این خشم دمادم رگ گلبرگ تن ات را دلواپس آنیم که ناگاه ببافد این حرمله در ذهن، خیال کفن ات را درحوصله ی اشک ...
ادامه نوشته »تقدیم به حضرت زینب (س) (احمد بابایی)
مروه، آئینه ما بود و صفا، آئینه… زده بر سینه ی خود سنگ خدا، آئینه… روزی روضه خود، گوشه چشمش دیدم کی فراموش نموده است مرا آئینه !؟ دست آه تو مگر شانه کند همچو نسیم گر سر نیزه کند زلف رها آئینه… لاله ی فاطمه بر نیزه نظر کمتر کن دو برابر بشود داغ تو با آئینه هرکجا می ...
ادامه نوشته »در مدح حضرت زهرا(س)(محمدجواد غفورزاده)
مرضیه ای که سوره انسان مدیح اوست انسیه ای به جلوه حورا رسیده است هر کس رسیده است به هر رتبه و مقام از پرتو ولایت زهرا رسیده است یعنی که آدم صفی الله از این طریق کم کم به عِلم «عَلّم الاسما» رسیده است باور نمی کنید، بپرسید از کلیم اشراق او به سینه سَـینا رسیده است از چشمه ...
ادامه نوشته »برگشته بود اسب، ولی بیسوار بود!(بیابانکی)
شن بود و باد، قافله بود و غبار بود آن سوی دشت، حادثه، چشمانتظار بود فرصت نداشت جامه نیلی به تن کند خورشید، سر برهنه، لب کوهسار بود گویی به پیشواز نزول فرشتهها صحرا پر از ستاره دنبالهدار بود میسوخت در کویر، عطشناک و روزهدار نخلی که از رسول خدا، یادگار بود نخلی که از میان هزاران هزار فصل شیواترین ...
ادامه نوشته »همچنان خار بر دو چشمش هست، همچنان تیغ در گلو دارد..(احمدی)
ماه میآید از خم کوچه، چهرهای دائم الوضو دارد پینه بر دستهاش و نعلینش اثر وصله و رفو دارد مرد تنهاست، مرد غمگین است، کمرش از فراق خم شده است ساغر شادیش اگر خالی است، باده غم سبوسبو دارد ضربان صدای او جاری ست: با یتیمی به خنده مشغول است سر تقسیم سهم بیت المال با صحابه بگو مگو دارد ...
ادامه نوشته »