زیباتر از همیشه در این کربلا شدی دیدی دلم گرفته، مرا مجتبی شدی؟ لک زد دلم برای عمو گفتنت، بگو لک زد دلم چرا، چه شده بیصدا شدی افتادهای به خاک و پر از زخم گشتهای از دست رفتهای و پر از ردپا شدی از پای کوبی سُم اسبان عجیب نیست ای پاره ی دلم که چنین نخنما شدی دیروز ...
ادامه نوشته »تکه تکه قرآن(علیرضا قزوه)
یکی ز خیل شهیدان گوشه ی چمنش سلام ما برساند به صبح پیرهنش کسی که بوی هوالعشق می دهد نفسش کسی که عطر هوالله می دهد دهنش کسی که بین من و عشق هیچ حایل نیست کسی که نسبت خونی ست بین عشق و منش به غیر زخم کسی در رکاب او ندوید و گریه های خدا مانده بود و ...
ادامه نوشته »اذان عشق(پروانه نجاتی)
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند که تیرها همه آمادهی هدف شدهاند پیمبرانه به تکبیر باز کن لب را که از صدای تو ذرّات در شعف شدهاند برای چرخ زدن در حوالی خورشید مدارهای سراسیمه جان به کف شدهاند به یمن بارش احساس در مساحت ظهر غبارها ز رخ دشت بر طرف شدهاند و کربلا شده دریایی از ...
ادامه نوشته »غم سلطان اولیا(قاآنی)
بارد، چه؟ خون، که؟ دیده، چه سان؟ روز و شب، چرا؟ از غم، کدام غم ؟ غم سلطان اولیا نامش که بُـد؟ حسین، ز نژاد که؟ از علی مامش که بود؟ فاطمه، جدش که، مصطفی چون شد؟ شهید شد، به کجا؟ دشت ماریه کی؟ عاشر محرم، پنهان؟ نه، برملا شب کشته شد؟ نه، روز، چه هنگام؟ وقت ظهر شد از ...
ادامه نوشته »آرزوی آب(سعید بیابانکی)
پرده برمیدارد امشب آفتاب، از نیزهها میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها میشناسی این همه خورشید خون آلود را آه ای خورشید زخمی! رخ متاب از نیزهها کهکشان است این بیابان، چونکه امشب میدمد ماهتاب از خیمهها و آفتاب از نیزهها ریگ ریگش هم گواهی میدهد روز حساب کاین بیابان، خورده زخم بیحساب از نیزهها یالهای سرخ و تنهایی ...
ادامه نوشته »آبروی زمزم(علیرضا قزوه)
نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود شروع عشق آغاز غزل شاید همان دم بود نخستین اتفاق تلختر از تلخ در تاریخ که پشت عرش را خم کرد یک ظهر محرم بود فتاد از پا کنار رود در آن ظهر دردآلود کسی که عطر نامش آبروی آب زمزم بود دلش میخواست میشد، آب شد از شرم اما ...
ادامه نوشته »یک تغزل تشنگی(امیر مرزبان)
آفتاب آن روز در خون جگر سر کرد و رفت دشت را لبریز از گلهای پرپر کرد و رفت سرو روی شانه های سوگوار قتل گاه لحظه ای کوتاه را یاد صنوبر کرد و رفت: «رود لبریز از علمدار است و او لبریز عشق یک تغزل تشنگی تقدیم مادر کرد و رفت» روی دستان که جاری شد ندای العطش؟ رود ...
ادامه نوشته »التهاب(پروانه نجاتی)
چه قدر صبر کند گریه های کودک را بغل کند و بچرخاند این عروسک را چقدر دور زند:لای ـ لای ـ لالایی به زور خواب کند این نگاه کوچک را چقدر لب بگذارد به خشک لب هایش و شیر گریه کند التهاب کودک را چقدر سر بکشد سمت خیمه عباس دوباره بغض کند آن امید اندک را تمام هستی او ...
ادامه نوشته »بال و پر(سید محمد جوادی)
بر روی دست پدر، بال و پرکبوتر زد سرش جدا شد و اما دوباره پرپر زد هنوز گرم سخن بود امام عاشورا که تیر آمد و بوسه به حلق اصغر زد یکی نگفت که آخر گناه کودک چیست؟ یکی نگفت که از او چه منکری سر زد رسید مادر و زخم گلوی او را دید نشست بر سر خاک و ...
ادامه نوشته »اشکیدر عاشورا(سید ضیاءالدین شفیعی)
خونیچکید و حنجرهیخاکجانگرفت بغضیشکستو دامنهفتآسمانگرفت آبیکهدستبوسعطشبود شعلهزد آتش، سراغخیمهیرنگینکمانگرفت ابریبرایگریهنیامد ولیزسنگ خون، غنچهغنچهخاکتو را در میانگرفت «اسبیزسمتعلقمهآمد»، دگر بساست تیری، امامآینهها را نشانگرفت ماندهاستدر حکایتاینسوگ، شعر من چندانکهجسمسوختو آتشبهجانگرفت *** از آخرینشرارهیشعرمشنیدنیاست: «باید تقاصعافیتاز کوفیانگرفت» سید ضیاءالدین شفیعی
ادامه نوشته »