ابر و مه و خورشید و فلک گریان است دریا به خروش آمده و توفان است با سوز و گداز نوحه میخواند باد زنجیرزن دستهی ما باران است جلیل صفربیگی
ادامه نوشته »آشفته(مصطفی محدثی خراسانی)
هر چند که سوگوار برمیگردد آشفته و بیقرار برمیگردد از دشت شکوفههای رقصان در باد این قافله از بهار برمیگردد مصطفی محدثی خراسانی
ادامه نوشته »دریا(اسرافیلی)
هر چند که آن علم به زیر آمده بود خورشید برابرش حقیر آمده بود تا چشمهی فیض خیمههای عطشان دریا به طلب چُنان کویر آمده بود حسین اسرافیلی
ادامه نوشته »شمشیر فروشها(جلیل صفربیگی)
سجاده به دوشها همه آمدهاند آن حلقه به گوشها همه آمدهاند ذیالحجه و مکه و محرم نزدیک شمشیر فروشها همه آمدهاند جلیل صفربیگی
ادامه نوشته »قحط سالی پروانه(محمدرضا سنگری)
شب بود و شکستهبالی پروانه یخ بسته شبی حوالی پروانه ای شمع! کجا کجا، کجا بودی تو هنگامهی قحط سالی پروانه محمدرضا سنگری
ادامه نوشته »پردهی عشق(صادق رحمانی)
آن سوی افق کبوتری پرپر زد در پردهی عشق نغمهای دیگر زد در غربت کوفه، پیش چشم زینب از مشرق نیزه آفتابی سر زد صادق رحمانی
ادامه نوشته »زانو زده بود(محمدعلی مجاهدی)
آن روز که غم به چرخ اردو زده بود غم، خیمه بر این رواق نُه تو زده بود با دیدن آن همه فداکاری، آه خورشید کنار ماه زانو زده بود محمدعلی مجاهدی
ادامه نوشته »نیزه(جلیل صفربیگی)
سرمایه گذاشتیم ما در نیزه در تیر سه شعبه زره و سرنیزه شمشیر فروشی بزرگی زدهایم باید برود این همه سر بر نیزه جلیل صفربیگی
ادامه نوشته »برای ام وهب(میلاد عرفانپور)
در ریزش برگها بهارش را داد خورشید همیشه بیقرارش را داد سوگند به عشق و تیغ و خون، ام وهب در راه خدا دار و ندارش را داد میلاد عرفانپور
ادامه نوشته »شبِ انکار گذشت(محمدرضا سنگری)
تا بوده حباب، جوی آبی نشده است سیراب لب از کف سرابی نشده است ای سایه پرستان! شب انکار گذشت هم پایه ی سایه، آفتابی نشده است محمدرضا سنگری
ادامه نوشته »