آفتاب ظهر توی چشمها افتاده بود و پشت پلکها از عرق می سوخت. بسیاری از یاران امام حسین(ع) شربت شیرین شهادت را نوشیده بودند. ناگهان «ابوثمامه» رو به امام کرد و گفت:«ای ابا عبدالله! جانم فدای تو! …اکنون می خواهم به میدان نبرد بروم، ولی آرزو دارم قبل از رفتنم به امامت شما نماز بخوانم.» صورت امام مثل گل شکفت. ...

روز دهم محرم سال شصت ویک هجری، سپیده دمید و اندک اندک شاخه‌ی نخلهای اطراف فرات آشکار شد. سپاهیان عبیدالله بر گرده‌ اسبها و شتران جا گرفتند و رو به روی یاران اندک امام حسین(ع) صف کشیدند. هزاران سوار و پیاده، ‌نیزه به دست و شمشیر به کمر. امام سوار بر اسبش«ذوالجناح» شد، در مقابل آنان ایستاد و فریاد زد: ...

نام کتاب: اسیر کوچک نوشته‌ی مریم صباغ زاده ایرانی / سروده ی افشین علا تصویرگر: حمید رضا بیدقی محل نشر: تهران ناشر: مدرسه سال انتشار: ۱۳۸۳ تعداد صفحات: ۹   کاروان اسیران کربلا به سوی شام می رود… در تیرگی شب، نگهبان کاروان، یکی از شترها را بی سوار می یابد… آیا سوار، که دختر کوچکی بود، گریخته است؟ فرمانده ...

معاویه هلاک شده و یزید جانشین اوست. آنکه با یزید مخالفت می‌کند آنکه با او بیعت نمی‌کند حسین(ع) است. آنکه مأموران یزید به دنبالش هستند تا بیعت بگیرند حسین(ع) است. و حسین(ع) از مدینه به مکه می‌رود تا به همه بگوید: من با یزید بیعت نمی‌کنم. نویسنده: فریبا کلهر

رسول خدا(ص) به حفظ ونگه داری آیه های قرآن اهمیت بسیاری می داد. او آیه های نازل شده را به سرعت تکرار می کرد تا یارانش بی کم وکاست آن ها را بنویسند. خدای بزرگ در آیه هایی از سوره قیامت، سوره طه وسوره اعلی، به پیامبر (ص) اطمینان داد که خدا خودش نگه دار آیه های قرآن خواهد بود ...

  داستان‌های تشنگی در واقعه‌ی کربلا: با نگاهی به خیمه‌ی سقا، کودکان را دیدم که کنار مشک‌های خشکیده، سینه‌های برهنه را بر زمین نمناک گذاشته‌اند؛ اما آتش عطش فرو نمی‌نشیند و فریاد می‌زنند آنچنان که صدایشان گرفته است. دختران خشک‌لبی را دیدم که با صدای گرفته به جای آب آب، بابا بابا می‌گفتند و اصغر را نشان می‌دادند. اصغر را ...

در نزدیکی شهر مکه کوهی به نام «حرا» وجود دارد که به آن «کوه نور» هم می گویند. در قسمت بالای کوه ، غار کوچکی وجود دارد که به غار «حرا» مشهور است. اولین آیات قرآن کریم، یعنی ۵ آیه سوره علق، در همان جا بر پیامبر(ص) نازل شده است. غار «حرا» محل عبادت پیامبر(ص) بوده است. نویسنده: غلامرضا حیدری ...

شب بود ستاره را تماشا می‌کرد دو چشم ناز دختر قایم شده بود و منتظر بود سُک سُک بکند بار دیگر آرام درون خیمه خوابید داداش گلش علی‌اصغر لالایی او صدای قرآن با لحن خوش علی‌اکبر خواب آمد و بی‌سر و صدا زد در چشم قشنگ دخترک پر فردا شده بود و کربلا شد باغی پر نخل‌های بی‌سر از کرب ...