بعد از آن واقعه ی سرخ، بلا سهم تو شد پیکر سوخته ی کرب و بلا، سهم تو شد بعد از آن واقعه، هفتاد و دو آیینه شکست ناگهان، داغ دل آیینه ها، سهم تو شد بعد از آن واقعه، آشوب قیامت برخاست بر سر نیزه، سرِ خون خدا، سهم تو شد بعد از آن واقعه، خون جوش زد از ...
ادامه نوشته »انتقام (فاطمه سالاروند)
شنیده بود شهادت،طنین گامت را چه خوب داد خدا،پاسخ سلامت را پرنده ها پر خود را به خونت آغشتند که هر کجا برسانند،عطر نامت را چه سر بلند و صبور،آمد از سفر زینب که تا ادامه دهد،راه ناتمامت را صدای خون تو را،منتشر کند در خاک به آبهای جهان،بسپرد پیامت را کجاست آن که به گریه مدام میخواند کبوتران هراسان ...
ادامه نوشته »تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا دیدم(قزوه)
نمی دانم تو را در ابر دیدم؟ یا کجا دیدم به هر جایی که رو کردم، فقط روی تو را دیدم تو را در مثنوی، در نی، تو را در های هو، در هی تو را در بند بندِ ناله های بی صدا دیدم تو مانند ترنّم، مثل گل، عین غزل بودی تو را شکل توسّل، مثل ندبه، چون دعا ...
ادامه نوشته »ده روز تا عاشورا(گام دهم) (ابراهیم قبله آرباطان)
روز دهم: دیگر راحت شدی بانو! خورشید بر صبح ِ صحرا می تابد و زمان عاشورایی شدن فرا رسیده است. قربانی خود را هم که آماده کرده ایی دیشب که به آنها مشق جنگ می دادی و فن شمشیرزنی و رد ضربه حریف را به آنها یاد می دادی، پشت خیمه ات ، برادرت را ندیدی که چگونه ، با ...
ادامه نوشته »در سوگ امّ البنین(محمدجواد شاهمرادی)
از این به بَعد، زنی سَر تکان نخواهد داد به خاطراتِ فروخُفته، جان نخواهد داد زنی نخواهد گفت، از شجاعتِ پسرش هوای گریه به پیر و جوان نخواهد داد مگر جهانی، دیگر به پا نخواهد ماند؟ مگر بَلالی، دیگر اذان نخواهد داد؟ سوی نجف بپرید ای کبوترانِ بقیع! که دیگری به شما آب و دان نخواهد داد که بعد از ...
ادامه نوشته »ده روز تا عاشورا(گام نهم) (ابراهیم قبله آرباطان)
روز نهم: دشت ، زیر سم اسب ها ، مثل طبلی تو خالی می لرزد؛ از تمام جهات ، نیزه ها و نظاره هاست که خیمه ها را هدف گرفته است، ظهر روز نهم است که صدایی در اطراف تل ، تو را به خود می آورد: کجاست خواهرزاده های من که امان نامه برایشان آورده ام؛ این صدای شوم ...
ادامه نوشته »فرصت خوب پریدن(علیرضا لک)
یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی که به این سینه ی مجروح تو با پا نزنی ذکر «لاحول ولا…» از دو لبش می بارد با چنین نیزه ی سر سخت، به لب ها نزنی عمه نزدیک شده بر سر گودال ای تیغ می شود پر به سوی حنجره حالا نزنی؟ نیزه ات را که زدی باز کشیدی ...
ادامه نوشته »چشم روشن(مهری مهرمنش)
این جا بمان دختر! تنت آتش نگیرد گل های سرخ دامنت آتش نگیرد صحرا برای بازی ات، جایی ندارد در این بیابان، خرمنت آتش نگیرد بر روی دامن می تکانی خون دل را از غیرتش، پیراهنت آتش نگیرد امشب سکوتی تلخ داری، تا وجودم از سوز «بابا گفتنت» آتش نگیرد داغ عطش بر روی لب های تو خشکید تا اشک ...
ادامه نوشته »ده روز تا عاشورا(گام هشتم) (ابراهیم قبله آرباطان)
روز هشتم: عطش بی تاب تان کرده است، نمی توانی دست روی دست بگذاری، باید برای گریه های علی اصغر جوابی پیدا کنی! باید برای ناله های فرزندان ، لبخندی هدیه کنی، باید برای زنان دیگر قبیله قوت قلبی باشی، اما دریغ که آخرین چکامه های مشک ها نیز خشکیده اند و لب های عطش را چاره ایی غیر از ...
ادامه نوشته »ده روز تا عاشورا(گام هفتم) (ابراهیم قبله آرباطان)
روز هفتم: شاید داغت از این روز شروع شده باشد؛ فرات دیگر به چشمان شما زیبا نیست، فرات ، مثل مردابی در حوالی خشکیدن ها و خشک شدن هاشده است… امروز را مرور می کنی که فرمان منع رسیدن آب به کاروان رسیده است شاید علی اصغر (ع) تلخی خبر را نمی داند که هنوز خنده بر لب دارد؛ شاید ...
ادامه نوشته »