وقتی که همه به سنگ عادت کردند درپـــــیــــلهی عــــافیت اقامت کردند از صــــحـــنهی کربلا مـــــلائک با سوز هــــفتــــاد و دو آیه را تـــــلاوت کردند علی حاجتیان فومنی
ادامه نوشته »بال و پر(سید محمد جوادی)
بر روی دست پدر، بال و پرکبوتر زد سرش جدا شد و اما دوباره پرپر زد هنوز گرم سخن بود امام عاشورا که تیر آمد و بوسه به حلق اصغر زد یکی نگفت که آخر گناه کودک چیست؟ یکی نگفت که از او چه منکری سر زد رسید مادر و زخم گلوی او را دید نشست بر سر خاک و ...
ادامه نوشته »صحیفه(عبدالحسین رحمتی)
چه رازی داشت آخر سجدههایت چه کــردی در صحیــفه با دعایت که می آید خیالم هر شب و روز به پــابــوس شهیــد کــربلــــایت عبدالحسین رحمتی
ادامه نوشته »اشکیدر عاشورا(سید ضیاءالدین شفیعی)
خونیچکید و حنجرهیخاکجانگرفت بغضیشکستو دامنهفتآسمانگرفت آبیکهدستبوسعطشبود شعلهزد آتش، سراغخیمهیرنگینکمانگرفت ابریبرایگریهنیامد ولیزسنگ خون، غنچهغنچهخاکتو را در میانگرفت «اسبیزسمتعلقمهآمد»، دگر بساست تیری، امامآینهها را نشانگرفت ماندهاستدر حکایتاینسوگ، شعر من چندانکهجسمسوختو آتشبهجانگرفت *** از آخرینشرارهیشعرمشنیدنیاست: «باید تقاصعافیتاز کوفیانگرفت» سید ضیاءالدین شفیعی
ادامه نوشته »آلبوم عاشورا(محبوبه زارع)
به مدینه وارد می شوید. نگاهت به حرم پیغمبر می افتد. کوچه های مدینه حال غریبی دارند. حس می کنی که تمامی سراها با زبان حال، نوحه سرایی می کنند و در اندوه کربلاییان اشک می ریزند. سکوت می کنی و گوش می دهی. در و دیوار شهر می نالند و نجوا می کنند: «ای مردم! در نوحه سرایی و ...
ادامه نوشته »خطبه(غلامرضا کاج)
طنین خطبه اش در شهر پیچید علی را بار دیگر کوفه می دید در آن تاریک زار سرد و بی روح هزاران چشمه خورشید جوشید غلامرضا کاج
ادامه نوشته »میآمد و… (نغمه مستشارنظامی)
مـــــیآمد و آب هم به پــایش افتاد درحـــنجرخشک نی، نـــدایش افتاد مـــیآمدو علقــمه عطـشناک لبش میرفت و درآب، دستهایش افتاد! نغمه مستشارنظامی
ادامه نوشته »هلال یک شبه ی من(احد ده بزرگی)
سرش به نیزه به گل های چیده می ماند به فجر از افق خون دمیده می ماند یگانه بانوی پرچم به دوش عاشورا به نخل سبز ز ماتم تکیده می ماند میان خیمه ی آتش گرفته، طفل دلم به آهویی که ز مردم رمیده می ماند شب است گوش یتیمان ز ضربت سیلی به لاله های ز حنجر دریده می ...
ادامه نوشته »صبر مجسم(مریم سقلاطونی)
ابر آسیمه سر از تیغ و دم ظهر منایت و از آن ذبح عظیمی که بریدنت برایت باد عمریست تهیدست…گدا…منتظر توست دربه در گشته به دنبال غبار کف پایت آه!ای صبر مجسم!چه دمیدی تو بر این خاک بادیه بادیه خورشید به دنبال صدایت کوه میخواست بداند که چه اندازه صبوری آه!یک ثانیه حتی نتوانست به جایت… رود میخواست ببیند که ...
ادامه نوشته »فدات(محمد رضا مهدی زاده)
ســتاره آب می شد در شب تو فلــک بی تاب می شد با تب تو کلــامـــت نــابتر از هفــــت دریا عطش سیراب می شد از لب تو محمد رضا مهدی زاده
ادامه نوشته »