آن ســوی افــق کـبــوتــری پرپر زد در پرده ی عشق نغمه ای دیگر زد در غــربـت کوفه پیش چشم زینب از مـشــرق نیــزه آفتــابـی سر زد صادق رحمانی
ادامه نوشته »شهید بی کفن(احد ده بزرگی)
صفــابخـش چمن یـعنی دل من گـل صـد پاره تن، یعنــی دل من امام ساجدین در شام غم گفت شـهیـد بــی کفـن یعنی دل من احد ده بزرگی
ادامه نوشته »پیراهن گل(احد ده بزرگی)
شـکـســته کشــتـی بحــر ولــایــت به خــون غلتیــده مصبــاح هــدایــت شب است و ساربان چون باد صرصر بــرد پــیــراهـــن گـــل را بــه غــارت احد ده بزرگی
ادامه نوشته »دست خداست…
دست خداست این که شکستند بیعتش ای کوفیان عهد شکن…
ادامه نوشته »کانون ادبی روز دهم- مرداد۸۶
بارانهای عاشورایی تنها در محرم چشمها نمیبارد. هرگاه دلی به عشق میاندیشد، پر از ابرهای احساس و حماسه میشود و میبارد. مطالبی که در ذیل میآیند برگرفته از سلسله مباحثی است که در نشستهای ادبی-عاشورایی برگزارشده از سوی واحد ادبیات مرکز پژوهش و نشر فرهنگ عاشورا در سالهای گذشته توسط میهمانان و سخنرانان در موضوعات مختلف ایراد شده است. امید ...
ادامه نوشته »سر انگشتی بر خاک مینویسد
سر انگشتی بر خاک مینویسد این قبر حسین است. پیش از آن سری بر نیزه قرآن میخواند و پیش از آن زنی از همهمهی دشت، کودکان را میجست و پیش از آن اشک بود و آشوب و آتش و خاکستر. اینجا کربلاست. سالها در خویش نشستیم و گریه کردیم به یاد آن دستی که بر خاک آن جمله را نوشت. ...
ادامه نوشته »پرده دوم
تاریخ بشر سرشار و مملو از رودررویی های حق و باطل است. نبرد میان نور و ظلمت و مقابله ی هدایت و گمراهی. و نغز آنجاست که حق گر چه هماره در ظاهر مظلوم است و غلبه ی ظاهری از آنِ سیاهی ظالم، اما جاودان و همیشگی نور است و حقیقت که مانده است و می ماند. و اگر نظری ...
ادامه نوشته »قاسمبنحبیبازدی
قاسمبنحبیبازدی سایهی عاشق بر معشوق گرد تو میچرخم. تو منظومهی جان و جهانی. من گرد کوچک و ناچیزی در این بیابانم. با تو هست میشوم، با تو میمیرم، با تو جان میگیرم، با تو هستی من امضا میشود و بی تو هستی، برهوت تاریک و مرگزا و زشت و سیاهی است که حیات را میبلعد؛ زندگی را میسوزاند و عشق ...
ادامه نوشته »روضهی مکشوف (برقعی)
بــر اوج نیــــــزههــا ببــــــر ای دل نــــظـــــاره را اشـکی بــــریـــز، ســرمـهی چشــم ستــاره را ایــن شــعــر نیســت، ذکــر مصیبـت ســرودهام بـــا خـــون دل نـــوشـــتــهام ایــن خــوننگاره را بغــضـــم دوبـــاره واشــــده یـــا صــاحــبالزمان امـــشـــب ببـــخـــش ایـــن فـــوران شـــراره را این شعر نیست که روضهی مکشوف کربلاست دیگـــر گـــذاشـــتـــــم بـــه کنـــاری اشـــاره را پـــوشــانــده بــود مــرکــب خـورشیــد را شتک این حــرف روشـــن ...
ادامه نوشته »پیر شش ماهه(جلیل صفربیگی)
هـر چنــد کلــاس درس او یک واحــه است راهـی کــه به آنجــا نرسد بیراهه است پیــران همــه طفـــل مکــتــب او هستـنــد این پیر طریقتی که خود شش ماهه است جلیل صفربیگی
ادامه نوشته »